یک لطیفه قدیمی است که میگوید، بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید: «برادرم دیوانه
است، فکر میکند مرغ است»، روانکاو به او میگوید «خوب چرا پیش من نمیآوریش». جواب
میگیرد: «چون تخممرغهایش را نیاز داریم». خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط
انسانی است. این روابط کاملاً غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه
میدهیم چون به تخممرغها احتیاج داریم.
نام نویسنده:وودی آلن