*آدمیزاد شکارچیه، قاتله... ما شهرهای بزرگ میسازیم. ولی هنوز مثل گرگ زندگی میکنیم. قویترین بر ضعیف ترین حکومت میکنه. ممکنه رهبرانمون رو شاه یا ژنرال صدا کنیم. اما نتیجه یکسانه. ما گروه گرگها رو میسازیم وچیزی که همیشه بوده؛ وجود یه گله شکار و کشتاره. پس جنگ، کاری غیر قابل اجتنابه!
*کلمات میتونند از چاقو تیزتر باشن و زخمهاش گاهی اوقات هرگز مداوا نمیشن.»
*کی به مردِ خوشتیپ با چشمان آبی و کبود رنگ شک میکرد؟ او متوجه شد که مردم، افراد شرور را با چهرهای زشت تصور میکردند.
*حتی زیباترین ساختمانهای ساخته شده در دنیا ممکن است فرو بریزد.
«چیزی نیست که باعث ترس بشه پسر. ما زندگی میکنیم و بعد میمیریم. مرد عاقلی یه بار بهم گفت که روزی حتی خورشید هم ناپدید میشه و همه جا تاریک خواهد شد. همه چیز میمیره. مرگ مهم نیست. چطور زیستن مهمه.»
*اگه تو به یه فقیر سکه نقره بدی، خوب! اسمش، هدیه هست. اگر انتظار داری که جبران کنه؟ پس یه قرضه.
*شما انسانها منو سرگرم میکنید. وقتی یه نفر بد باشه، شما دیو خطابش میکنید. تو میگی اون هیولاست. نه اُلک، اون فقط یه مرده که غرق در ذات بدش شده. همه شما گنجایش بد و خوب بودن رو دارید. بیشتر بستگی داره به محرکی که به کار برده میشه. سربازایی که تو اونا رو در پِراپولیس فرماندهی کردی، انسانهای دیگر رو کشتند، تجاوز کردند، نقص عضو کردند و حتی نابود کردند. بعدش به خونههاشو پیش همسرها و معشوقههاشون برگشتند و بچههاشون بزرگ کردند و یا با عشق زندگی کردند. پس در کل همه شما هیولا هستید.
*تو به فرزندانت یاد خواهی داد که دروغ کار بدیه. اما زندگی خودتون با دروغهای کوچیک اداره میشه. دهقان به اربابش نمیگه که واقعاً چی درباره اون فکر میکنه.